جدول جو
جدول جو

معنی شله واش - جستجوی لغت در جدول جو

شله واش
نوعی گیاه خوراکی و نوعی خورش به همین نام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه وش
تصویر شاه وش
شاه مانند
فرهنگ فارسی عمید
شاباش در تداول عامه، سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند، (از یادداشت مؤلف)، رجوع به باش شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
به اندازۀ یک کلاه:
هیچ قبایی نبرید آسمان
تا دو کله وار نبرد از میان.
نظامی.
وز آن خلعت که اقبالش بریده ست
به هفت اختر کله واری رسیده ست.
نظامی.
از قبای چنو کله داری
ز آسمان تازمین کله واری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شُلْ لَ / لِ)
هنگام بلوغ دختر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَْ وَ)
مرکب از: شاه + وار، پسوند نسبت و اتصاف و لیاقت، چون شاه، هر چیز لایق شاه، (فرهنگ نظام)، هر چیز خوب و نفیس و اعلا که لایق پادشاهان باشد از جواهر و اسباب خانه و مانند آنها، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از سروری)، بر هر چیز مرغوب و ممتاز در نوع خود اطلاق شود:
می گسار اندر تگوگ شاهوار
خور بشادی روزگاری نوبهار،
رودکی،
بخندید خندیدنی شاهوار
چنان کآمد آوازش از چاهسار،
فردوسی،
بیاراست لشکرگه شاهوار
به قلب اندرون تیغ زن صد هزار،
فردوسی،
بهر بدره ای در ده و دو هزار
پراکنده دینار بود بد شاهوار،
فردوسی،
یکی خانه ای دید نو شاهوار
ز زر و گهر بوم و بامش نگار،
اسدی،
از شاهوار بخشش او ظن بری که او
محمود تاج نیست که محمود تاجدار،
سوزنی،
چو شعر من شرف استماع سلطان یافت
شدم توانگر از انعام شاهوار ملک،
مختاری (از جهانگیری)،
تا دیرها نیارد چرخ زمردین
از کان روزگار چو من لعل شاهوار،
کلامی (از جهانگیری)،
- جامۀ شاهوار، جامۀ شاهانه، جامۀ ممتاز در نوع خود:
پس آن جامۀ شاهوار آورید
بدان سرو سیمین فرو گسترید،
فرالاوی،
بیاورد آن جامۀ شاهوار
گرفتش چو فرزند اندر کنار،
فردوسی،
بفرمود آن تاج و آن گوشوار
همان مهر و آن جامۀ شاهوار،
فردوسی،
ز دینار گنجیش پنجه هزار
بدادند با جامۀ شاهوار،
فردوسی،
- جشن شاهوار، جشن بزرگ و مجلل و پرشکوه، (از آنندراج) :
دیده ام در دولت و ملک ملک سلطان بسی
بزمهای دلفروز و جشنهای شاهوار،
میرمعزی (ازآنندراج)،
- درّ شاهوار، دری که بی بها بود و آن را شهوار و یکدانه نیز گویند، بتازیش ’در یتیم’ نامند، (شرفنامۀ منیری)، مروارید بی همتا که آن را در یتیم گویند، (ناظم الاطباء) :
آن یکی دری که دارد بوی مشک تبتی
و آن دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار،
منوچهری،
بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار،
منوچهری،
سنگ سیه بودم از قیاس و خرد
کرد چنین در شاهوار مرا،
ناصرخسرو،
دری شاهوار از صدف رحم بمهبط ظهور آمد، (سندبادنامه ص 42)،
زین واسطه خاک بد گهر را
کان در شاهوار بیند،
نظامی،
... بدانکه هر جا گل است خار است ... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است، (گلستان سعدی)،
می خور بشعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین در شاهوار،
حافظ،
، نوعی از مرواریداست که سفید و صافی و براق و آبدار است و آن را به اعتبار مختلف در خوشاب و نجمی و عیون نیز گویند، (جواهرنامه)، قسمی مروارید، (الجماهر فی معرفه الجواهرص 156)،
- لؤلؤ شاهوار، یا لؤلؤ ملکی، اشرف اقسام مروارید، (از الجماهر بیرونی ص 127)
لغت نامه دهخدا
(شَهْ)
شاه باش. در تداول عامه، سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. نثار. رجوع به شاه باش و شاباش شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ کَ)
دهی است از دهستان چرداول بخش شیردان چرداول شهرستان ایلام. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شُلْ لَ / لِ)
کته ای از ماش و برنج. آش از ماش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شه باش
تصویر شه باش
سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خورشت بومی، نوعی سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
شل و ول
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است، بوته ای که بسیار سمی است
فرهنگ گویش مازندرانی
درو و از بین بردن علف های هرز کرت های شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قسمتی از زمین های کشاورزی در کته پشت آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
کج باران، جهت افقی ریزش باران های خزری که در اثر وزش باد
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاه کوه و ساور استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
پر سیاووش، گیاهی که خاصیت دارویی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خورشت مازندرانی، نوعی سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
علف هرزی در مناطق ییلاقی لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی هرز و بسیار تلخ که تغذیه ی آن موجب خون ریزی در احشام
فرهنگ گویش مازندرانی
بادی که از سمت غرب و گیلان وزد و آغاز آن، ابری شدن و بارندگی
فرهنگ گویش مازندرانی